ادعای تداوم هویت ایرانی ادعایی قابل قبول نیست
آن چه در پی می خوانید مروری است بر کتاب « The New Muslims of Post-Conquest Iran: Tradition, Memory, and Conversion» (نومسلمانان در ایرانِ فتحشده توسط اعراب؛ سنت، حافظه و تغییر دین) اثر سارا بوون ساونت (Sarah Bowen Savant) این کتاب در ۳۰۴ صفحه، دو بخش و شش فصل (هر بخش شامل سه فصل) توسط انتشارات دانشگاه کمبریج منتشر شده است. (چاپ اول: ۲۰۱۳)
معرفی نویسنده
نویسنده، استاد تاریخ در مؤسسۀ مطالعات تمدنهای اسلامی در دانشگاه آقاخان و متخصص تاریخ تمدن با تمرکز بر خاورمیانه و ایران در حدود سال های ۶۰۰ تا ۱۱۰۰ میلادی است. او همچنین بنیانگذار و مدیر مرکز جدید مطالعات دیجیتال در مؤسسه مطالعات اسماعیلی (AKU-ISMC) است. وی مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه شیکاگو و دکترای خود را از دانشگاه هاروارد دریافت کرده است. او پیش از پیوستن به مؤسسه مطالعات اسماعیلی در سال ۲۰۰۷، پژوهشگر پسادکترای سلطان در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی بود.
کتاب «نومسلمانان در ایرانِ فتحشده توسط اعراب؛ سنت، حافظه و تغییر دین» (انتشارات دانشگاه کمبریج، ۲۰۱۳) برنده جایزه کتاب سَعیدی-سیرجانی از طرف انجمن بینالمللی مطالعات ایرانی به نمایندگی از بنیاد میراث ایرانی شد.
پروژه کتاب فعلی او بر تاریخ کتاب در خاورمیانه تمرکز دارد. او به همراه تیمی از همکاران، در حال توسعه روشهای دیجیتالی برای مطالعۀ ریشهها و تحول سنتهای متنی عربی و فارسی است.
توضیحاتی در مورد موضوع کتاب
یکی از مهمترین پرسشهای مربوط به موفقیت اسلام در سراسر جهان، چگونگی پرورش وفاداری در میان تازهمسلمانان است. به طور خاص، چگونه آنهایی که متعلق به قومیتها و فرهنگهای مختلفاند، احساس تعلق به جامعه مسلمانان را پیدا کردهاند؟ این مطالعه به بررسی مسائل مربوط به وفاداری و تعلق ایرانیان (پارسها) از قرن سوم/نهم تا پنجم/یازدهم هجری-میلادی میپردازد که اولین گروه بزرگ از غیرعربهای مسلمانشده را تشکیل میدادند. این کار با نشان دادن چگونگی نگارش خود نوادگانِ ایرانیانی که در زمان فتح ایران حضور داشتند از سنتهای امپراتوری، دینی و نگارش تاریخ ایران در متون اولیه عربی و اسلامی گذشته انجام میشود. اگرچه آنها بهزودی این حس را ایجاد کردند که اسلام به همان اندازه که عربی است، دینی ایرانی نیز هست، اما هیچ چیز تضمین نمیکرد که اسلام در میان آنها به همان شکلی که تا کنون موفق شده بود، موفق شود.
این کتاب به موضوع وفاداری و تعلق از دو زاویه سنت و حافظه میپردازد. برای گروهها، همانند افراد، وفاداری و حس تعلق، به چگونگی درک گذشته آنها، از جمله ریشهها، تبار و دستاوردهای نسلهای گذشته بستگی دارد. گذشته به شکلگیری و ثبات هویت گروهی، به ویژه در دوران تغییر سیاسی، فرهنگی یا اجتماعی کمک میکند. گرویدن به اسلام باعث شد ایرانیان گذشته خود را به روشهای جدیدی به یاد آورند و خاطرات جدیدی درباره تاریخ خود جمعآوری کنند.
اصطلاحات «سنت» و «حافظه» از مفاهیم کلیدی این کتاب هستند؛ این مفاهیم نویسنده را قادر میسازد تا از حجم عظیمی از آثار بهره ببرد که عمدتاً خارج از مطالعات عربی، اسلامی و ایرانی شکل گرفته و حافظه را جزئی جداییناپذیر از فرآیندهای تغییر فرهنگی و اجتماعی میداند.
منظور نویسنده از «سنت» گزارشهایی است که به هر شکلی از گذشته منتقل شدهاند، از جمله روایات نبوی متعارف و گزارشهای تاریخی که به حدیث و اخبار (مفرد: خبر) معروف هستند. نویسنده انتقال این روایات را نشانهای از پرورش خاطرات مشترک تلقی کرده است. سنتها، مانند اشیاء، الگوهای عمل و شیوههای تفکر، بازتولید و ترویج میشوند و اغلب تفاوتهایی را نشان میدهند که نشاندهنده تطبیق و در نتیجه تفسیر است. مؤلف، کسانی را که این روایات را منتقل میکنند «سنتگرا=traditionist» نامیده است.
از طرف دیگر، مفهوم حافظه توجه را به قدرت سنتها برای تأثیرگذاری بر افراد و گروهها جلب میکند. هر قدر که یک سنت وزن و اعتبار پیدا میکند، توافقات جمعی درباره گذشته را شکل میدهد و بدین ترتیب خاطرات را خلق میکند. این توافقات جمعی بهشدت توسط گروهها و افراد درون آنها حفظ میشود، اما همچنین میتوان آنها را مورد مخالفت، تغییر و مذاکره قرار داد، به ویژه توسط افرادی که آنها را نماینده گذشته خود تلقی میکنند: نوادگان بازیگران داستان، ساکنان کشوری که رویدادها در آن رخ داده است و مؤمنان امروزی.
نویسنده از اصطلاح «ایران» برای اشاره به سرزمینی با مرکزیت فلات و با تشخیص الگوهای زبانی و فرهنگی مشترکی که ریشههای باستانی دارند، استفاده کرده است؛ به همین ترتیب، اصطلاح «ایرانیان» به ساکنان آن اشاره دارد و برای در بر گرفتن گروههای مختلف مفید است. اما در دوره مورد نظر، هویتهای منطقهای، بسیار قویتر از هویتهای سراسری ایرانی بود. هویت اصلی که فراتر از یک منطقه جریان داشت، هویت «پارسی» بود و این هویت به طور ناقص، در زمانهای مختلف به شیوههای مختلف وجود داشت.
باید به میزان بینالاذهانی و متنی بودن هویت توجه داشت. در طول یک و نیم قرن اول اسلام، قبایل سراسر شبهجزیره عربستان، سوریه، فلسطین، جنوب عراق و حتی خراسان، خود را در یک هویت بزرگتر «عربی» به عنوان بخشی از فرآیندی دیدند که در آن بسیاری از گروههای دیگر غیرعرب به شیوههای جدید شروع به شناخت تمایز خود کردند. بنابراین، یک فرد ممکن بود خود را نسبت به سایر گروههای قومی و در به رسمیت شناختن آداب و رسوم، زبان، سرزمین مادری، تاریخ و تبار مشترک یک ایرانی بداند، اما در هنگام سفر به خراسان خود را یک کرمانی (بومی استان کرمان) یا در صورت اهمیت وابستگیهای فرقهای یا حقوقی، خود را طرفدار شیعه یا مکتب فقهی شافعی بداند. ساکنان ایران نیز مانند سایر مسلمانان زمان خود، تمایل داشتند خود را با گروههای مختلفی بر اساس قومیت، زبان، نسب، محل و حرفه مرتبط کنند.
در مورد وفاداریهای فرقهای، در قرون اولیه، خاندان علی نیز مورد علاقه برخی ایرانیان قرار گرفت، هر چند قرنها طول کشید تا مذهب تشیع وفاداری ایرانیان را به طور کلی به دست آورد. بنابراین، برای درک وفاداریها و وابستگیهای ایرانیان پس از فتح مسلمانان، باید چندین احتمال را در نظر گرفت که قومیت ایرانی یکی از مهمترین آنهاست، اما نهتنها یا غالبترین آنها.
مفاهیم کلیدی کتاب
متون کهنی که اکنون در دسترس ما هستند، به یک مجموعه مشترک از خاطرات در مورد مکانها، رویدادها، نهادها و افراد هستند که البته با روشهای مختلف گزینش و دستکاری شدهاند. این روشهای گوناگون اغلب میتوانند چیزهایی در مورد تفسیر سنتگرایان منفرد به ما بگویند. متون را میتوان با هم مقایسه کرد تا به نوآوریها پی برد، اهداف را تشخیص داد و منافع اجتماعی و فرهنگی درگیر در یادآوری گذشته به یک شیوه خاص را در مقایسه با شیوه دیگر درک کرد.
ساونت هر جا که ممکن بوده، از روش مقایسهای برای تشخیص ویژگیهای متمایز دیدگاه یک نویسنده استفاده کرده است. این روش مستلزم توجه به شرایط تاریخی خاص یک سنتگرا و همچنین توجه به شرایط ژانری است که او در آن کار می کرد؛ زیرا به عنوان مثال، یک مورخ فتوحات تمایل دارد دیدگاهی متفاوت از مفسر قرآن ارائه دهد، اگرچه هر دوی آنها رویدادهای اصلی و یکسانی را روایت میکنند.
الف: حافظه
خوانندگان آشنا با کار یان آسمان (Jan Assmann) در مورد بازنماییهای موسی در تاریخ اروپا، پژواکهایی از روششناسی او را در روش سارا بوون ساونت خواهند یافت. آنچه آسمان «اِم نِمو هیستوری= تاریخ یادمانی» (mnemohistory) مینامد، به گذشتهای مربوط است که به یاد میآید؛ او حافظه را از تاریخنگاری بیرون میکشد، آن را به زمینههای اجتماعی و فرهنگی پیوند میدهد و آن را به عنوان موضوع تحقیق باز میگرداند. حافظه، مخالف تاریخ نیست؛ بلکه بخشی از آن است. اگر دانشمندان عموماً به دنبال تمایز قائل شدن بین تاریخ و اسطوره هستند، تاریخ یادمانی میکوشد تا بازنمایی را در «مکان زندگی» (به زبان آلمانی: Sitz im Leben) شناسایی کند. تاریخ یادمانی این پرسش را مطرح نمیکند که «آیا موسی واقعاً در تمام حکمت مصریان آموزش دیده بود؟» در عوض، به این موضوع میپردازد که «چرا چنین بیانیهای در کتاب خروج ظاهر نشد، بلکه فقط در اعمال رسولان (۷:۲۲) ظاهر شد، و چرا گفتمان موسی در قرن هفدهم و هجدهم، تقریباً منحصراً تصویر خود از موسی را بر اساس این آیه واحد در عهد جدید بنا نهاد، نه بر اساس شرح حال مفصل موسی در تورات؟!»
از نظر سارا بوون ساونت اهمیت تاریخ یادمانی به عنوان یک روش، در توجه آن به معنا و نوری است که میتواند بر بازخوانی هویتها و وفاداریهای مرتبط با آنها بتاباند. این شیوه خواندن منابع، چیزی عمیق را در مورد ایرانیان قرن سوم/نهم تا پنجم/یازدهم [هجری قمری] نشان میدهد که قبلاً به آن توجه نشده است، آنچه واقع شد نه تنها یک تغییر مذهب، بلکه دو تغییر مذهب است: یکی به ایرانیگری و دیگری به اسلام. یکی شامل یک گروه قومی خاص بود، دیگری شامل دینی با عضویت فراگیر و غیرخاص. ایرانیان به مسلمانانی متفاوت از سایر مسلمانان تبدیل شدند که اعیاد ، اعمال آیینی، قراردادهای اجتماعی و هنجارهای رفتاری مخصوص به خودشان را داشتند. این فرهنگ اسلامی ایرانی با دوزبانگیای که در میان نخبگان، خصوصا علمای دینی، وجود داشت، متمایز میگشت.
ب: حافظه جمعی (Collective Memory)
ایده حافظه جمعی اغلب به موریس هالبواکس [۱] برمیگردد، که کار او همچنان به طرز چشمگیری آیندهنگرانه و مبتکرانه باقی مانده است. برای هالبواکس، حافظه دانش گذشتهای است که افراد از طریق تعامل اجتماعی به دست میآورند. ما به یاد میآوریم زیرا در گفتگو با سایر اعضای جامعه هستیم و از طریق این گفتگو معنا و اهمیت به گذشته داده میشود و آن را به یاد ماندنی میکند. گروهها «چارچوبهای اجتماعی برای حافظه» را فراهم میکنند که به فرد ابزار یادآوری گذشته را میدهد، به شرطی که، همانطور که هالبواکس مینویسد، «به سمت آنها بروم و حداقل برای لحظهای، شیوه تفکر آنها را اتخاذ کنم.»
هالبواکس بر این باور بود که نسل حاضر با کنار هم گذاشتن وضعیت کنونی خود و گذشته ساختهشده از خود، از خود آگاه میشود. به تعداد گروهها و مؤسسات جامعه، حافظه جمعی وجود دارد. به همین ترتیب، هر خانواده ذهنیت خاص خود را دارد، «خاطراتی که تنها آنها را گرامی میدارد و رازهایی که فقط برای اعضای آن فاش میشود.» خاطرات، تصاویر فردی و بیطرف از گذشته نیستند؛ بلکه در سطحی بالاتر به عنوان الگو، نمونه و عناصر آموزش عمل میکنند. در درون این خاطرات، «نشانههایی» خاص وجود دارد که به عنوان نقاط مورد توجه گروه برجسته میشوند: چهرههایی که «شخصیتی کامل» را بیان میکنند، یا حقایقی که «کل دورهای از زندگی گروه» را خلاصه میکنند.
این نشانهها توسط پیر نورا [۲] که ایدههای او نیز بر این مطالعه تأثیرگذار است، با عنوان «مکانهای حافظه» (lieux de mémoire) شناخته میشوند. مکانها به طور گستردهای به عنوان معرفی میشوند که در اطراف آنها حافظه جامعه متبلور میشود و ترشح میکند.
برای مطالعهای مانند مطالعه ساونت، نظریه نورا چند نکته قابل توجه دارد: اول، در توضیح او درباره اینکه چگونه تاریخ و گزارههای تاریخی خود میتوانند به موضوع حافظه جمعی تبدیل شوند؛ دوم، در تأکید او بر اراده جامعه و اعضای آن برای به یاد آوردن و ایجاد مکانهای حافظه.
ج: فراموشی (Forgetting)
ایدههای رایج در مورد فراموشی، به طور قاطع بر آن به عنوان نقص حافظه تأکید میکنند. این فراموشی، به معنای جمعی، ، همانطور که یوسف حییم یروشلمی [۳] نوشته است، زمانی رخ میدهدزمانی که «گروههای انسانی، چه به عمد یا به طور منفعل، از روی سرکشی، بیتفاوتی، یا سهلانگاری، یا در نتیجه یک فاجعه تاریخی مخرب، در انتقال آنچه در مورد گذشته میدانند به نسلهای بعد از خود ناکام میمانند.»
منابع عربی و فارسی بهطور قابل توجهی در مورد گذشته ایران پیش از اسلام و اوایل اسلام چیز کمی به یاد میآورند. مورد تیسفون را در نظر بگیرید. با وجود اهمیت عراق تا اواخر قرن سوم هجری، بسیاری از جزئیات در مورد ریشهها، تاریخ اولیه و توپوگرافی تیسفون فراموش شده بود.
محتوای فصلهای کتاب
هدف اصلی این مطالعه، روشن کردن شکلگیری حافظه درباره و در بین اولین مسلمانان ایران است. این کتاب از دو بخش متقارن و سازماندهیشده بر اساس زمان تشکیل شده است. هر بخش، حاوی سه فصل است.
در بخش اول، بر توسعه ایدهها، افراد و رویدادهای خاصی به عنوان مکانهای نوستالژیک حافظه تمرکز شده که انتقال طبیعی و آسان به اسلام را به تصویر میکشد و در آن خود ایرانیان نقش معناداری ایفا کردهاند.
فصل ۱ نظریههای قومزایی را برجسته میکند که ایرانیان را در یک نظام نسبنامهای فراگیر قرار میدهد که شامل بسیاری از مردمان شناختهشده جهان میشود. در این شیوه تفکر، ایرانیان از اجداد معنوی محمد، یعنی پیامبران پیش از او که فرزندانشان زمین را پر کردند، تبار میگیرند. چنین روایتهایی اغلب بر ارتباط عمیق و پایدار ایرانیان با اسلام و در نتیجه قدمت اسلام در کشورشان تأکید میکردند. ایرانیان حتی بناهای تاریخی باستانی مانند تخت جمشید را نیز بخشی از این تاریخ میدانستند.
فصل ۲ به تحول صحابی پیامبر، سلمان، به عنوان الگویی از تاریخ ایران میپردازد. در آثار اولیه درباره محمد و یارانش، سلمان بیشتر به عنوان یک غیر عرب شناخته میشود تا یک ایرانی؛ حتی بر این نکته تأکید میشود که او با گرویدن به اسلام، خانه و هویت ایرانی خود را به طور کلی رها کرد. اما تا قرن چهارم/دهم، هویت سلمان به عنوان یک ایرانی در بسیاری از روایات عربی پذیرفته شده است. این روایات با حسرت به سرزمین او و همچنین علاقه پیامبر به آن سرزمین و مردمش اشاره می کنند. این فصل شامل بحثی در مورد وضعیت خاص اصفهان و تاریخ محلی آن است که متون حقوقی مهمی را برای نوادگان سلمان در بر میگیرد.
فصل ۳ به خاطره فتوحات اعراب در قرن اول/هفتم و دوم/هشتم میپردازد تا نشان دهد ایرانیان، به ویژه پارسیان، چگونه در وقایع دگرگونکننده این فتوحات نقشهای معناداری به عهده گرفتند. نویسنده استدلال کرده است که اگر روایتها در طول قرن سوم/نهم با هم مقایسه شود، میتوان تحولی را مشاهده کرد که با تحول سلمان در فصل ۲ موازی است: ایرانیان به طور فزایندهای به خاطر نقشهای خود اعتبار میگیرند، همانطور که منشأ ایرانی نهادهایی مانند دیوان ثبت ارتش شناخته میشود.
بنابراین، بخش ۱ به نقش سنت و حافظه در شکلگیری هویتهای مسلمان ایرانی و به ویژه فارسی میپردازد. در بخش ۲، به نیاز متناظر برای فراموش کردن برخی از عناصر گذشته ایران پرداخته میشود. این شامل توسعه استراتژیهایی بود که در آن سنتگرایان، عناصری از هویت ایرانی را که در برخی محافل با اسلام ناسازگار تلقی میشد، تضعیف میکردند، به ویژه تاریخ طولانی حکومت مستقل سیاسی ایرانیان.
گذشته پیش از اسلام به دو دلیل اصلی و مرتبط به جوامع مختلف از مصر و اسپانیای قرون وسطی گرفته تا اندونزی مدرن، مشکلاتی را ایجاد کرده است. در وهله اول، گذشته میتواند سایهای طولانی بیفکند. نخبگان حاکم یک جامعه جدید و ناامن ممکن است بخواهند ردپای پیشینیان خود را پاک کنند. زیرا مهم نیست که رژیم قبلی و نوادگانش از نظر سیاسی چقدر آرام باشند، بناها، سنتهای فرهنگی و دستاوردهای آنها در زمینه حقوق و اقتصاد همچنان میتوانند حس نوستالژی را برانگیزند. دوم، ارزشهای متضاد گذشته نیز میتوانند تهدیدی ایجاد کنند. از آنجایی که آنها چارچوبهای جایگزین برای رفتار و عمل و در نتیجه معیارهای جایگزین رستگاری را ارائه میدهند، میتوانند مانع از جذب ویژگیهای فرهنگی جدید شده، جاهطلبیهای افرادی را که ناقص جذبشدهاند تغذیه کرده و تازه مسلمانان را وسوسه کنند. چنین ارزشهای بجایماندهای به مردم یادآوری میکند که میراثی را از دست دادهاند و اکنون مردم از دریچهای متفاوت به آن مینگرند، میراثی که اغلب ترجیح میدهند آن را فراموش کنند. آنها قدمت و تداوم معیارهای اخلاقی را به چالش میکشند و آنچه را که در غیر این صورت به عنوان یک امر مسلم ارائه میشود، برجسته و در متن قرار میدهند. به هر دو دلیل، نویسندگان مسلمان بارها تاریخ را بازنویسی کردهاند.
در فصل ۴، سه روش کلی که گزارشگران ما برای محدود کردن حافظه در نظر گرفتهاند، معرفی میشود: بازنویسی گذشته ایران در یک چارچوب صرفاً محلی، جایگزینی گذشته ایران با گذشته اسلامی، و برجسته کردن سنتهای نامطلوب در مورد گذشته ایران.
فصل ۵ روی آخرین مورد از این سه روش تمرکز میکند و درک عمیقتری از چگونگی فیلتر کردن حافظه توسط گزارشگران با توسعه برچسبها، تجانسها، نمادها و همچنین ایدههایی در مورد جنسیت ارائه میدهد.
فصل ۶ انگیزه اصلی پشت همه فراموشیها، یعنی تمایل به پیشرفت را بررسی میکند؛ با نشان دادن اینکه چگونه تاریخهای قرن سوم/نهم و چهارم/دهم هویتهای طرف بازنده را پاک کردهاند: سربازان ساسانی، جوامع مذهبی و خانوادههای نخبگان. ساونت مشکلات خاصی را که گذشته برای نویسندگان ایجاد کرده است، برنامههای نخبگان و چالش ارزشهای گذشته را بررسی کرده است. همچنین منابع به ما اجازه میدهند تا صدای اعتراض علیه تاریخ و نتایج آن را دوباره به دست آوریم.
نتیجهگیری
ساونت در مورد کتاب خویش مصاحبهای انجام داده که ترجمۀ بخشی از این مصاحبه به شرح زیر است:
در کتابم استدلال میکنم که در این دوره همزمان با گرویدن به اسلام، شاهد ظهور هویت کاملاً جدیدی به نام ایرانی هستیم. این امر مستلزم بازنویسی گسترده گذشته بود. بنابراین، شاهد تطبیق روایتهایی هستیم که قبلاً مغایر با اسلام تلقی میشدند. بهطور خاص، یکی از اهداف اصلی، کمرنگ کردن هویت زرتشتی و همچنین بازنگری در دوره ساسانیان، سلسلهای که پیش از حمله اعراب حکومت میکرد، است.
بنابراین، گذشتۀ ساسانی پس از گرویدن به اسلام بهشدت فیلتر میشود. بارها مورخان و خوانندگان به دنبال استخراج حقایق از مطالبی هستند که بررسی کردهام. در واقع، اغلب میتوان حقایقی را در روایتهای مورد مطالعهام یافت. اما همچنین میتوان آنها را بهعنوان لایهلایههای مختلف از نوشتهها و بازنویسیهای تاریخ خواند.
از نظر من، با مقایسه دقیق رویدادهای مهم و اولیه تاریخ اسلام و بازگویی آنها از قرن نهم به بعد، میتوان نحوه رویارویی جامعه با گذشتهاش را درک کرد. نکتهای که در کتاب بهشدت بر آن تأکید میکنم، ماهیت کاملاً متفاوت هویتهایی است که پدیدار میشوند. از یک طرف، هویت قومی ایرانی را داریم که بسیار بر آن تأکید میکنم. اما برای بسیاری از مردم، این اولین چارچوب مرجع نیست. هویتهای محلی و حتی کوچهها و خیابانها در تاریخ محلی ما مورد تأکید قرار میگیرند.
فکر میکنم مهمترین جنبهی کتاب در مفهوم کلی، نحوۀ آفرینشگونۀ گذشته است.
در مورد ایران، یکی از بحثبرانگیزترین ادعاهای من این است که «ایران» بهعنوان یک هویت، در این دوره اصلاً در اولویت قرار ندارد. در واقع، با استفاده از پایگاههای داده، بهطور گستردهای به دنبال واژه «ایران» در منابع گشتهام و این واژه اصطلاح مهمی نبوده است. بنابراین، بسیاری از ایرانیان امروز ممکن است دوست داشته باشند به دوره اولیه اسلام بازگردند و تداوم هویت در طول زمان را تأیید کنند. اما یکی از بحثبرانگیزترین استدلالهای من این است که ادعای تداوم هویت، ادعایی قابل قبول نیست.
[۱] Maurice Halbwachs
[۳] Yosef Hayim Yerushalmi
*تاریخپژوه
۲۵۹۵۷